تاوان معلمی / بخش نهم ، پایانی / بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

تاوان معلمی / بخش نهم ، پایانی / بداقی

شیخ به این هم اکتفا نکرد،کاملا ازناتوانی من مطمئن شده بود،همانطور که در بالا عرض کردم ،شیخ در نبود من وارد سلول شده بود،وپتوهای مرا دزدیده بود،من چون چیزی نداشتم زیر سرم بگذارم،گرمکن ورزشی  راازتنم بیرون آورده و زیر سرگذاشتته بودم،شیخ همچنان بالای سرمن می چرخید ،من فقط پاهایش را می دیدم،و صدایش را می شنیدم،که رجز می خواند.ناگهان خم شد ومحکم گرمکن ورزشی رااز زیر سرمن کشید،سرم به زمین خورد،حس کردم از یک صخره ی بزرگ به پایین پرت شدم،وبا کله به زمین خوردم،ازداخل چیزهایی مانند تیله به دیواره سرم برخورد می کرد،اما این باردهها تیله توی مغزم می چرخیدند،حس می کردم ،توی کله ام تهی است ،فقط تیله ها هستند که به دیواره ی سرم برخورد می کنند.حالت تهوع داشتم اما چیزی درون معده ام نبود،حس می کردم دیواره ی معده ام به هم می چسبد و دوباره باز می شود،معده ام مانند پارچه ای که در دست کسی باشد ،به هم می پیچید.شیخ غرولندکنان مانندورزشکاری که حریف قدری را خاک کرده باشد،در رامحکم ازبیرون بست ورفت،داستان من و شیخ در همینجا به پایان نمی رسد،اما در اینجا موقتاً با شیخ خداحافظی می کنیم،تا سال 1394 که باردیگربه عنوان پاسدار بند وارد سالن 12 می شود.

من به این می اندیشیدم که با مرگ من چه پیش خواهدآمد؟ اینطور تصورمی کردم،که به نام  یک شهیدازمن یاد خواهدشد.شاید سومین معلم شهیددرتاریخ مبارزات معلمان رقم خواهم خورد،دکترابوالحسن خانعلی،فرزاد کمانگر،رسول بداقی،با خود می اندیشیدم،آیااگر زنده می ماندم بیشتر برای بهبود اوضاع آموزش و پرورش سودمند بودم ،یا پس از شهادتم؟می دانستم من هم مانند همه ی کسانی که نامشان از یاد رفته،ازخاطرزندگان محوخواهم شد.تصورکردم عده ای که شاید،از ریخت من خوششان نیامده پس از مرگ من خودرا از نزدیک ترین یاران و هم اندیشان من معرفی خواهند کرد،و آنان که مرا از صمیم قلب دوست داشته و به من در دوران زندگی کمک های بسیاری کرده اند،فقط پنهانی اشک خواهند ریخت و دلتنگ خواهند شد.و افسوس خواهند خورد که چرا من دست به اعتصاب غذا زدم تا بمیرم ،و دیگران پزش را بدهند!اینها همه اش خیالاتی بود که در تن وجان بیمارمن لانه کرده بود.

بزرگترین افسوس من این بودکه تئوری ام را برای بهبود اوضاع آموزش و پرورش ارائه نداده ام ،نوشته های جسته گریخته ی من هنوز تدوین نشده است،به دستنوشته هایم فکر می کردم که پس ازمرگ من ،چه برسر آنها خواهد آمد؟ کدام دوست و هم اندیش به این فکر خواهد بود که نوشته های مرا سروسامان دهد؟!

اصلا آیادستنوشته های من از زندان بیرون خواهند رفت؟ دیگر دستم به هیچ جا نمی رسید،شاید این آخرین ساعات عمر من باشد،قطار عمر من به مقصد مرگ اینجا را ترک کرده ومن دلواپس توشه و میراث زندگی ام هستم،نمی خواستم آیندگان فقط به خاطرجسمم واز جان گذشتگی ام مراگرامی بدارند،دوست داشتم آیندگان بدانند، من اندک  اندیشه ای هم درهستی ام بوده است،دوست داشتم بدانند،معلمان صاحب اندیشه هستند،دوست داشتم آیندگان بدانند،مبارزان صنفی فقط برای معیشت مبارزه نکرده اند،نگرانی این بود که مباداآیندگان به معلمان بادید آدمهایی که فقط نق می زنند،بنگرند، معلمان گرچه شرایط زمانه و مشکلات مالی اجازه ی ارائه ی اندیشه را به آنان نداده است،اما در طول تاریخ از مهمترین قشرهای تاثیر گذار در روند آزادی خواهی بوده اند.

باز کسی از درون به من می گفت،بیچاره توکه میمیری دیگر بادنیا چه کار داری،هرکس هرطور می خواهد به معلمان نگاه کند ،به توچه؟!جامعه هرطور می خواهد بشود،بشود؟ تو که دیگر برای همیشه دستت از دنیاکوتاه است!

باز می گفتم ،نه پس فرزندانم چه،فرزندان خواهرو برادرم،فرزندان دوستانم!هموطنانم،آنها که هستند!

بالاخره انسان هستند.

تمام لحظات زندگی ام را تخیل پر کرده بود،سال 91 بود،من به همین شکل درزندان،سه سال را سپری کرده بودم،با تخیل،اندیشیدن ،نوشتن،خواندن وگاهی ورزش،بخشی از وقتم را هم صرف دعواکرده بودم،درگیری با برخی زندانیان و برخی ماموران زندان.

دعوا کردن در زندان بسیار رایج است،غیبت تمسخر،دست انداختن همدیگر،بسیاری از بداخلاقی ها در زندان رواج دارد،درمیان زندانیان عادی (غیر سیاسی ها)جوانمردی و روراستی بیشتر به چشم می خورد،و درمیان زندانیان سیاسی،عقیدتی،امنیتی، غیبت و تخریب همدیگر و از این دست کارهای فریبکارانه بسیار بیشتر بود،گاه پیش می آمد فردی بدون اینکه خودش بداند،پیش همه به ناحق خراب شده است،گروههای مختلفی در زندان بودند،وکیل،جاسوس،سازمانی،کمونیست،کومله، دموکرات، هواپیماربا، تروریست،هویت طلب ،نوکیش مسیحی، معلم،استاد دانشگاه،دانشجو،بهایی،جنبش سبزی،ملی مذهبی، سندیکایی، بی هویت ،مشارکتی، یهودی، سلطنت طلب،القائده،ضد دین،وبلاگ نویس و.......

اما برگردیم به سلول و روز و روزگار خودم،پیش خودم حساب کرده بودم،تا 24 ساعت دیگر بیشتر عمر نخواهم کرد.روزشانزدهم اعتصاب غذایم بود،اکنون دیگرچشمم هم به سختی باز می شد،همه چیز را انگاردر پشت یک شیشه ی مات می دیدم،پلکم سنگین شده بود،عضلات فک توانایی نگه داشتن چانه هایم را ازدست داده بودند،از این رو دهانم دائم بازبود،قدرت نگهداشتن اشکهایم را هم از دست داده بودم،برای کوچکترین بهانه ای اشک از چشمانم می ریخت،می دانستم که بسیار تغییر کرده ام،تغییراتی که برای نخستین بار در عمرم با آنها روبروشده  بودم،چون پیشتر اینگونه نبودم،گاه قطرات اشکی برای خداحافظی از دنیایی که 45 سال در آن زیسته بودم،از چشمم در اثر اندوه سرازیر می شد،در آن لحظات بازاندیشه ی خدامداری رهایم نمی کرد،مانده بودم که خداهست یانه؟با خود می اندیشیدم که اگر خدایی هم باشد کاری به کار بشر ندارد.یعنی بشر را به حال خودش باید رها کرده باشد،زیرا،اگردر کار بشردخالت می کرد،دیگر اختیار انسان بی معنابود،دیگر تربیت بی معنابود،من نمی توانستم،فعال بودن خدا رادر کنار نقش تربیت،و نقش اختیار بپذیرم جز اینکه ،اگر هم خدایی باشد،باید بشر را به حال خودش رها کرده باشد، تا تربیت واختیار معنا داشته باشد.زیرا انسان مختار است که باید در برابر کارهاو اعمالش پاسخگو باشد،از طرفی تربیت پذیری انسان،وجودفعال خدارا انکارمی کند،زیرا اگر تربیت این نسل به نسل پیشین مربوط باشد،پس این نسل هرکاری بکند،گناهش به گردن نسل تربیت کننده است!نه این نسل،همینطور هرچه به عقب برگردیم گناه بشر به گردن نخستین انسان می افتد،نخستین انسان هم که از سرناآگاهی گناه کرده لذا گناهی که برااثر ناآگاهی باشد،تاوانی ندارد.

دردنیای تجربه ،تعقل هیچ معنایی ندارد،زیرا عقلانیت هر فردریشه در تجربیات گذشته ی انسان دارد،عقل به خودی خود معنا نمی دهد،هرچه هست تجربه و تربیت است ،نه عقل ! اگر عقل ناشی از یک وجود مجرد باشد،و این وجود مجرد را خدا به انسان داده باشد،پس باید تفاوت بین انسانها از زمین تا آسمان باشد، بطوریکه گاه یک انسان موجودی بسیارناشناخته تر از دیگر انسانها باشد،در حالیکه اینگونه نیست ،بلکه انسانهای یک منطقه جغرافیایی تقریبا از لحاظ عقلانی بسیار به هم نزدیک هستند، و این ارتباط، تجربه،ابزارکار،و شرایط طبیعت را بیشتر توجیه می کند تا چیزی به نام عقلانیت،من در زندان به این نتیجه رسیدم که باید عقلانیت را به عنوان یک موجود مجرد فراانسانی منکر بود،بلکه این تجربه است که باید جای عقلانیت را بگیرد.

و از این رو به این نتیجه رسیدم که آموزش و پرورش باید انتقال دهنده ی تجربیات نسل های گذشته به نسل آینده باشد ،این را بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان و روانشناسان نیز گفته اند،اما چیز تازه ای که من تصور می کنم انکار عقل مجرد ماورای فیزیکی است.

اگر می بینیم که برخی انسانها به چیزهای جدیدی ازاختراعات دست پیدا می کنند،این اختراع صددرصد متفاوت از اختراعات گذشته ی انسان نیست،بلکه ترکیبی از گذشته بعلاوه ی اندکی از اختراع نوین است ، در واقع هر اندیشه ی نو ترکیبی است ازاندیشه هاو اختراعات گذشته.

امابرگردیم به سلول،من بسیار قوی تر از آن بودم که برای رفتن از دنیا نگران باشم،فقط نگران این بودم که نقش خودم را هنوز ایفا نکرده ام ،کارهای بسیاری داشتم که باید انجام می دادم،نقشه های بسیاری در ذهنم بود،که برای همنوعان باید انجام می دادم،در این تخیلات بودم که خوابم رفته بود.

خواب کاملی نبود،زیرا نگرانی،گرسنگی تشنگی اجازه نمی داد به خواب سنگین بروم،درحال خواب دیدم که کسی مرا صدا میزند،خواب دیدم کسی با زنبیلی پرازآب درحالیکه آبهااصلا برزمین نمی ریزند،به هر سلول که میرسد،زندانی آن سلول وحشیانه وگاه با التماس از مامور می خواهد،که اندکی از آب زنبیل را به او بدهد،بسیار خواب بهترین غذا ها را دیده بودم،اماماموراز دادن آب خودداری می کند،و همه اش مرا صدا میزند،ناگهان کسی با مشت به در کوبید،قلبم لرزید،اگردر اعتصاب نبودم،قطعابا ماور برخوردسختی می کردم،فقط چشمهایم را باز کردم،مامور گفت بداقی تو هستی؟با صدایی شکسته که فقط خودم می شنیدم به او پاسخ مثبت دادم،در رابازکرد،از من خواست که بروم بیرون،اما من نای برخاستن نداشتم،داد زد و از من خواست که زودتر برخیزم،صدایی از سلولهای دیگر به او گفت،که در اعتصاب غذا است،مامور به درون سلول آمد،خم شد،دست مرا گرفت،متوجه شد که کارمن زاراست،نمی دانستم بامن چه کار دارد،ازاو پرسیدم چه کارداری؟ گفت،باید بروی توی سالن خودت ،بسیارخوشحال شدم،اما این خوشحالی فقط توی قلب من بود،وفقط چند مریرگ از قلب مراتکان داد،انرژی بروز این خوشحالی از من گرفته شده بود،به کمک مامور از جابرخاستم،زیر بغلم را گرفت،آرام آرام  به سمت سالن 12 بیرون رفتیم،مرا تازیرهشت  سالن 12 همراهی کرد ،نگهبان بند 4 آقای چاردولی بود،صدایش را شناختم،مامورهمراه من کارتکس مرا به چاردولی تحویل داد وگفت،این زندانی شماست،همه چیز را انگاراز پشت شیشه ی مات می دیدم،دلم می خواست روی زمین بنشینم اما برایم سخت بود،چادولی از مامور همراه من پرسید کیه؟ وقتی چادولی به کارتکس من نگاه کرد،نام و عکس مرا دید و سپس به خودم نگاه کرد،از تعجب دهانش باز ماند،تا آن لحظه هنوز نمیدانستم قیافه ی من چقدر تغییر کرده است،چادولی گفت: بداقی تویی ؟ با خودت چه کار کردی مرد حسابی؟!چی شده؟! کجا بودی؟یکی از ماموران همراه خودش داستان اعتصاب غذای مرا برایش تعریف کرد،به سرعت مرا به سمت سالن 12 بردند،وارد سالن شدم،بچه ها ی زندان همه با دست زدن و هورا کشیدن و شعار دادن به پیشواز من آمدند،من وارد سلولم شدم ،دیگرفهمیدم که هنوزقرارنیست بمیرم .

 

پس از اینکه صالح کهندل برایم سوپ آورد،قدری جان گرفتم ،سیرسیرآب خوردم.وخوابیدم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

شنبه 21 اسفند 1395برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 5551
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1